این متن زیبا رو یکی از هموطنان عزیز برامون ارسال کردن که متاسفانه به علت مشغله بالا یکم دیر قرار دادیم که ازشون بابت تاخیر عذر خواهی می کنیم .
سلام. این عکس با احساس رو صبح دیروز – شانزدهم آذر 94 – همسرم از پشت
پنجره خونه مون گرفته ؛ همون موقع که پرده را از مقابل پنجره کنار زدید و
با دیدن نخستین برف پاییزی 94 شگفتزده شدید. این قمری زیبا که کنار
شمعدونی های برف گرفته نشسته ؛ منتظر غذاست. این پرنده گرسنست اما چرا
کنار برفها نشسته؟! پسرم آرشام که 6 سالشه از یک ماه پیش یاد گرفته
پرندگان هم مثل آدمها گرسنه می شن و اگر به اونها غذا بدیم در حقمون دعا
می کنند و خدا این کار رو دوست داره. شاید هم دعای پرندگان بیشتر از
آدمها کارساز بشه ؛ چون اونها که گناه نمی کنند ! ! ضمن این که برکت می
یاد به سفره خونه مون. حالا این قمری به شمعدونی های خونه ما دل بسته و
هر روز برای خوردن گندم خرد شده و نوشیدن آب، در چند نوبت مهمان ماست.
آرشام همچنین یاد گرفته که نباید پرنده ناامید بشه ؛ به همین دلیل هر روز
حواسش هست که برای کبوتر دانه بریزه. قمری زبون بسته قصه ما ، صبح دیروز
که برای خوردن صبحانه ، همنفس شمعدونی ها شده بود با دیدن برف ، نگاه
معناداری به اطراف کرد و وقتی مطمئن شد جاش امنه ، از لبه گلدون بلند شد
و نشست روی برفها . شگفت اینکه قمری با گرمای بدن خودش ، برفها رو آب کرد
و به مقصودش رسید//
مرغ محبتم من ، كي آب و دانه خواهم
با من يگانگي كن ، يار يگانه خواهم
شمعي فسرده هستم ، بي عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهي سوز شبانه خواهم
افسانه محبت ، هر چند كس نخواند
من سر گذشت خود را ، پر زين فسانه خواهم
بام و دري نبينم ، تا از قفس گريزم
بال و پري ندارم ، تا آشيانه خواهم
تا هر زمان به شكلي ، رنگي بخود نگيرم
جان و تني رها از ، قيد زمانه خواهم
مي آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بينم
مستي بهانه سازم ، گم كرده خانه خواهم
البته ارسال این متن باعث شد بخش جدیدی رو فعال کنیم که شما تجربیات عاطفی خودتون رو با دیگران به اشتراک بگذارید .
تقدیم به شما (ارسالی آقای بهروز آرمان)
28
دسامبر